مورچهها لبهایم را میبردند
و من به بوسههای تو فکر میکردم
به آخرین کلمهام
خیابان فریاد میکشید
و چراغهای قرمز پاس میدادند
در مسیرهای منتهی به تو
دیر کرده بودی
مثل پاییز
و من سرخ شدم
سیاه
زود است دهانت را به خانه ببری
و مشتهایت پوچ شود
و گلها روی آسفالت پرپر
صدایم جا ماند
درکافههای شهر
و انگشتانم بر تار
و تارهای مویت