شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

حشرات

 

شب و روز ندارد
این شرارت
حشرات که بالا بزند
آن پایین‌پایین‌ها
توی لوله‌های فاضلاب موش‌ها
برای خودشان جشن می‌گیرند
و عکس‌ها
فیلم‌ها
خاطره‌ها
چهرهایی که درنقاب‌ها گم شده‌اند
باور رفتن به رگی
که از من زده بیرون
و هی پر و خالی‌ام می‌کند
از درد
از فرو رفتن در خون
در جنون
به نقطه‌ای کور در تاریکی بدل می‌شوند
مثل آن‌ها کافی‌ست چراغی را روشن کنیم
آن‌وقت می‌بینی
که چگونه از در‌ها
از دیوارهای آشپزخانه
از توالت‌ها می‌روند بالا
سوسک‌ها را می‌گویم
این موجودات چند پای موذی
که همه‌جای زندگی‌مان رسوخ کرده‌اند
فرقی هم ندارد کجای جهان باشند
کمی ‌که به عقب برگردیم
بعد از محوشدن
ناکازاکی و هیروشیما
چرنوبیل
در اردوگاه‌های کار اجباری
در کوره‌های آدم‌سوزی آشویتس
در سلول‌های انفرادی
در اتاق‌های شکنجه
در ظرف غذای اعدامی‌ها صدایشان را می‌شنویم
زیر تخت مردی مست
که تمامی‌ درها و پنجره‌ها را
به روی خودش بسته است
و تنهایی جهان را زیر پوست سگی‌اش زوزه می‌کشد 
در هذیان‌های پیرمردان و پیرزنانی 
که در خانه‌ی سالمندان زیر پایشان را خراب می‌کنند
بعد ریز‌ریز با پشت دست می‌خندند
در کوله‌پشتی مهاجرانی که یا در دریا غرق می‌شوند
یا در کانتینرها یخ می‌زنند
و قلب‌ها  قلب‌ها
آخرین نقطه‌ای‌ست که از تپش  باز می‌ایستند
در جیب‌های پاره‌ی دیوانه‌ای
که همیشه خدا یا آفتابه پشتش بسته است
یا با قوطی در دستش
به ماشین‌ها سلام نظامی می‌دهد
کسانی که غیبشان می‌زند
بعد ماهی‌گیرها جسدهایشان را از آب می‌گیرند
تیر غیب
و سرما
و پرتگاه
جزئی از سرنوشت ماست،روله گیان!
به کوه نزنیم
که بچه‌هایمان از گرسنگی می‌میرند
توی سر چریک‌هایی که در گورهای دسته‌جمعی
تا ابد
صدای جهنمی ‌مورس را می‌شنوند
سربازی که در مرزها نبود می‌کشد
و به عکس معشوقه و به تفنگ در دستش نگاه می‌کند و می‌گوید
تو ناموس من هستی یا این
و بعد سر پست نگهبانی جنازه‌اش را پایین می‌کشند
 آن‌ها
بهترین مغزهای نسلم را
هر روز با شراب لبنانی روی میز صبحانه‌شان می‌خورند 
اگر وقت داشته باشند،
گاهی به تیتر روزنامه‌ها نیز نگاهی می‌اندازند
این را بدهید توقیف
آن را بدهید ببندند
به دستگاه سانسور هم بگویید
کمی ‌زنگار بد نیست
بگذار هر چه می‌خواهند بنویسند
ما کار خودمان را بلدیم
آیا هیچ سمی‌ که قادر به بیرون کشیدن
دست‌وپای آن‌ها
از خواب
از بیداری
از فکرهای ما باشد وجود دارد
آن‌هایی که همه‌جا
در حاشیه‌ی خیابان‌ها
کوچه‌های بن‌بست که بوی شاش‌های الکلی می‌دهند 
در تاکسی‌ها
توی بساط دست‌فروش‌ها
در کمپ‌های کارگری
پشت میزها
پشت تلفن‌ها
در پچ‌پچه‌ها
در چت‌های خصوصی
در بیلاخ
آخ آخ
آه...
شدی؟
آره، عزیزم!
در بستر با همسر
یا زنی که زباله‌گردها
جنین چندماهه‌اش را
که تازه سقط کرده در سطل‌های آشغال کنار می‌زنند
تا به‌دنبال پس‌مانده‌ی غذایی بگردند
که سهم ما گربه‌ها بود
وحرام‌زاده‌ها هم که
با آن شاخک‌های مسخره‌شان
همه‌جا هستند و فقط به ما می‌خندند!

یونس گرامی

شعرها

همین که این در وامانده باز باز شود،

همین که این در وامانده باز باز شود،

محمود صالحی‌فارسانی

چشم‌هایم زبان منند

چشم‌هایم زبان منند

فیروزه برازجانی

برمانم ازین چریدنِ امن

برمانم ازین چریدنِ امن

راضیه بهرامی‌خشنود

نشستم بی‌تفاوت روبه‌روی ماه در کافه

نشستم بی‌تفاوت روبه‌روی ماه در کافه

مهدی مهدوی