...
صدیقه خانم،
این دستها را باید طلا گرفت
وقت و بیوقت زاییدنهایت را باید طلا گرفت
وسط کابوسهای شب به شب
مردت کشیده میکشد روی لحافها
روی لاجورد ملافهها
این دستها را باید طلا گرفت
یک خال سبز لبت را چنگ میزند
تو خام تشتهای مسی
زود گر میگیری
مرتب به سینهات می کوبد
آن گردنبند ناصری
صدیقه خانم،
خانم خرپشتههای خانهی اربابی
بیقرار سربازهای اعزامی
یاد و بودت را کجا گم کردهای؟
صدیقه خانم، از بوشهر
اهواز
اندیمشک
نامه نمیآید
دست میکشی روی قاب مرتضی
این دستها را باید طلا گرفت
چهل لکه روی عکسهای سیاه
پشتسرت نشسته
صبح
ظهر
شب
چند جور قرص سفید؟
عارت میآید ناله کنی
صدیقه خانم،
چهار قل میخوانی و عارت میآید ناله کنی
پیراهن میکشی به تنت
شلوار
شلوارها
که شلوار زن آبروی اوست
که انحنای شریف پاهایت را فقط چهار دیوار دیده است
اگر زنی بودی میان بوسهها
اگر ماتیک میزدی
اگر سینههایت آزاد بود از کلید و مچالهی پولها
اگر
صدیقه خانم،
دستهایت فرق نمیکرد
و
این دستها را باید طلا گرفت
پولکپولک مروارید
از سینههای باکره
تا
رخت عروس بر تن من خاکستر شدهای
عکسهای سوخته
مرد مرد بیسر
بیدست
بیتن
آسمان آسمان دود
از پشتبام از سقوط
برای کدام خدا پیام میفرستی؟
سینههایت مسموم چشمهای کور
مادر جان،
رد موهای سیاهت را بگیر و دور شو
پناهنده شو
پناهنده بیتکرار تاریخ باش
مادر جان خاکسترت را به سینه می گیرم
لای لای بخوان و دور شو