بر این پَهنهی خاک
تَنها چند آفتاب،
و اُفُقها
که مَحو،
در خوابِ سایهها.
آن سِتارهی قُطبی
کمْنور که میدَهَد
نیستیْ تو.
شَبگاه
پَروانه دود میشود،
بَعد،
آسمانِ تَکْخال
گُدازههایِ آتش و بالهایَش را
نِثار میکُنَد
به باد.
از بالا
خُطوطِ تَپههاست تنها
که دَست نمیخورَد.
(و در اُفُق
واحهای
که رَفعِ هَلاک کُنَد.)
وَقتی سَفَری نیستی
بادِ سکوت میوَزَد؛
آنگاه تَپههایِ باد ـ
تَنِ سَختِ زمین ـ
خُطوطَش را
میزَنَد به خواب.
راستی
خُطوطِ تَپهها
اِنحِنایِ اَنداموارِ تو نیست؟
(وقتی راه بَرمیداری و
پیشانیِ باد.)