از آنجایی که میشود ـ بایدم ـ را درخت چنار نامید. از همینجاست؛ دکتر! آدم دوزاری از سندرم دست بادهای بیقرار در سرم سر در نمیآورد، سر گم در دندانههای برگ تا ـ بی. خودم ـ کنار میآید، بخشی از من دومم را حلاجی میکنم از فعل «شبلی» تا حوصلهی گل، ترافیک دردش میگیرد... حالا که بهمن در الآنم از نفس میافتد، این شرح توأم برای اواخر شمس تبریزی انتخاب کردم، لطفاً به ایمپلنت استخوان«خطسوم» همین متن دقت کنید، تا تاویل تان نم نکشد، پروتز «تصمیم کبری» میبینید! سر خط ادامه دهید، جایی گنجشک در اتاق ریکاوری جرئتش نزد مادرم به چیدن برف رفت.