نه داستانیام که با من صفحهای از جهان پر شده باشد
نه خطیام که نستعلیقِ زنانهاش را در متونی مدون کنند
به قلبی فرا نخواندهام
در ذهنی فرو نرفتهام
ابلاغی نبودهام به آمدنی یا احضاری به رفتن
نامهای بودم که فرستاده شدهام برای کسانی که نشناختمشان
چنان نیای که از پرچ خانهها
پروانهها را در لحظهای که بر سر بنشانَد بال دادهام
نژاد نفیسی در صحیفه ها نیستم
بنچاقی نبوده ام که صندوقی گمارده ام باشد
در قفسه های جهان طبقه ای نداشته ام
و در جیبهایی که جابهجا شدهام جهان آنچنان کوتاه نگریسته میشود
که اوراقی، به وقتِ شمردن
از اسکناسها، سوا شده باشند
دستخط دهستانیام در اواخر آبها
با رقص دودهای بر کاه که نمیدانم چه میکرده ام با خودم
یا چه میگفتهام با شما
قبل از برف نامهای بودم
جهانی که من میبینم پستخانهی پنهانیست
و من بارها دیدهام پستخانهها از درون
آنکه که گمان میکند «گیرنده» است را بهزودی میفرستند