گرچه در روسریت پنهانند من از آن رازها خبر دارم
حرف خود را صریح میگویم من به زیباییت نظر دارم
بعد از این دوری عذابآور، لحظهای که بگیرمت در بر
لاف مردی نمیزنم دیگر لب اگر از لب تو بر دارم
به خداوندی خدا سوگند من از آن زن که در غم فرزند
مشتدرمشت موی خود را کند حال و روزی خرابتر دارم
به کسی جز تو دل نمیبندم رفتهای و هنوز پابندم
از لج روزگار میخندم خندهای روی لب اگر دارم
قلب من تیر میکشد شبها میرود هی فشار من بالا
من سرم درد میکند اما باز هم میل دردسر دارم