شهری نهان درون این شهر و در من
در تبعیدش از تن چه نعرهها از جان بر میآورد
ناشنوایان و نابینایان شهر را قرق کردهاند
صداها و چهرهها را غدغن کردهاند و آرزوها را
آفتاب، درخت و سنگ نگران بر کشندگان:
اوهام گندان خود را پایان دهید!
تا کارد زیر گلویش نفشارند، نمیشنود.
با رزمافزار یکسان در خیابان وکوچهها
شرارتهای همگون به تاراج زندگی یورش آوردهاند.
گل، طرب، شعر، عشق، مستی
رمز پایداریمان بود و گنج رواداری
وطن ماییم، نام و نشان فرهنگ و هوش
دریا به خیزابههایش چه بسیار خاشاک و کف از خود میراند.
بیداد سیه روزگار، سپیدهدمان را شرمسار آمدن کرده.
کودک پناهجوی آواره، نعشی کنار ساحل، این ماییم
دختری در مترو کشته میشود، ماییم
شهرهای جهان را بمباران میکنند، رفتگان و ماندگاران ماییم
شهر نهان من این عاشقان، جوانان، جوشندگان
هرگز نمیتوان راندشان از ذهن پایندگان جهان.