شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

شب رو به سایه‌ی روزهای رفته از حالا
در سکوتِ کهربایی‌اش تاب می‌خورد

 

حالا که جای خالیِ خود را گرفته‌ای
جایی درونِ آینه‌ام جا...

افتاده بی‌تو دیگر از این چشم اتفاق
خوابی مرا به رؤیتِ مایی نمی‌برد
...

 بریدم بندهاشان را وَ حالا
همه در حال پروازند با من
و بالم یخ‌زده از...

شعرها

چیزی از من در تَنده‌ی پدر جا ماند

چیزی از من در تَنده‌ی پدر جا ماند

مایرام تکیه‌ای

من که مبهوت چنان قوی،  و رقص

من که مبهوت چنان قوی، و رقص

منصور اوجی

بشمارها

بشمارها

محمد اشور

 همیشه عیدها روشن بودی

 همیشه عیدها روشن بودی

سوری احمدلو