به بچههای تو در خانه شیر میدادم
سه پاسبانِ سمج، از تو شیر میخوردند!
سرنگ، در رگمان بود و شهر میچرخید
گوزنها وسط فیلم، تیر میخوردند...
سرنگ، در رگِ من گم شد و سه قطرهی خون
چکید روی سه تا برجِ نیمهکارهی کج
هوا کشید سرنگت، سه لک قرمز داشت
لباسْزیرِ تو در مُشتِ دُن ژوانِ کرج...
ـ تو مرده بودی و یک راهزن تو را دزدید
لباسِ شوهرت افتاد روی تلویزیون
ـ تو زنده بودی و با گریه دفن میکردند
جنازهات را همراهِ راهبِ راشومون!
ـ تو مرده بودی و با گریه سعی میکردی
که بچههای مرا باز هم بیندازی
سرنگ ساکتمان کرد و شهر میچرخید
هوا پر از رگمان بود، وقت خونبازی!
(چقدر راویِ نامطمئن در این شعر است
نبودی و جسدت، گوشهی پرانتز بود
گلوله میخورد از پشت، گتسبیِ بزرگ
تفنگِ شوهرت از پشت متن، قرمز بود)
سرنگ در سرمان بود و گوش میدادند
پلاکِ خانهیمان باز کنترل میشد
گوزنها وسطِ شهر گریه میکردند
مرا صدا زدی و دستهات شل میشد...