زنی که یکهو از پیچ کوچه ظاهر میشود
قوانینی دارد برای خودش
و خودش را بیخود
به ترانهای از دوزخ نمیفروشد، بیخود.
کتاب را میگشاید و رگ را پیدا میکند،
میگذارد بوی پونه مسیر خود را طی کند
و در آخر مُهر میزند بر گوشهی آسمان:
خیلی محرمانه!
اول نمیشناسد این زن،
از میانهها سر میزند
برای همین هم نه عطر ازل دارد
و نه بوتاکسِ ابد
و اگر میبینی که اینجاست
دارد مزد میدهد به کارگران زیر دریا
و از کاشیکاریهای بازار وکیل، مزد میستاند،
زنی که یکهو در پیچ کوچه گم میشود.