اما اگر که پشت پنجره مانده باشد نور،
و شب شره کرده از لای در
و مهتاب لقِ بلند، افتاده باشد از بامِ هالهی مات
پای بومِ پرلکوپیسِ شام
و دستی که رنگ باید بزند این پرده
خواب رفته باشد
و خشک شود کمکم
سرخ و نارنجی و آبی و سپید
و اسبهای عصبانیِ آن فرشتهی پیمانشکن
برنگردند از آبشخور
رمنده در غبار گریخته باشند
و خرکچی آسمان فریادزنان
دواندوان از خرگاه تا آستان قصر
مثل پیامبری تأخیری با خبری
که چون بشنود فرشتهی تنبل
بالهای سپیدش را بسته
از بالای برج بیفتد در میدانگاه قلعه
کنار چوب بستِ معمار خستهای
که ساعتی پیش
سطلی دوغاب پاشیده بر نقش ناتمام و رفته است
و بالای رنگهای پریش و درهمتنیده بر دیوار
پرندهای پرتشویش مات مانده
بر لبهی تفکیک
میان برهوت و گندمزار
مثل شاعری معلق میان برهانِ کلمه و گوشت
که میگوید
چه میشود «به عبارت دیگر»
عبارتی که
دیگر نیست، به عبارتی دیگر!