شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

از آستانه

خانه
از آستانه
روایت می‌شود.

در
چارطاق
پرده‌
بادگرد و
لولاها
 زنگ‌جوش.

نمی‌دانم
این خطاب
از چوب موریانه زده است
یا از جوانه‌ی رسته
بر آستانه‌ی اتاق:
مرده را بکشید 
زنده می‌شود!

خانه
زبانِ خودش را دارد
هم  مذکر و مؤنث
هم صغیر و کبیر دارد و
جمله‌هایی کوتاه و 
مکث‌هایی بلند
شمرده و مواج
بر بند رخت
با لبان باد
حرف می‌زند.

بدان
بنده‌ نیستی تو
فقط خدایت منم!

کوتاه و بلند
ـ به‌جای خط و نقطه ـ
مورس می‌زند
و فقط من می‌شنوم
که قدیمی‌ام
که زندانیِ گذشته و حالم
که گوشی‌ام را
گاه و بی‌گاه 
خاموش می‌گذارم
تا با آینده حرف بزنم.

عبدالعلی عظیمی

شعرها

این بهار را هم  نمردم و دیدم:

این بهار را هم  نمردم و دیدم:

ایرج کیا

تو تمام رفتگان منی

تو تمام رفتگان منی

فرناز فرازمند

 جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

بابک دولتی

نه با تو زندگى از حال و روز زارش گفت

نه با تو زندگى از حال و روز زارش گفت

مهدی فرجی