خانه
از آستانه
روایت میشود.
در
چارطاق
پرده
بادگرد و
لولاها
زنگجوش.
نمیدانم
این خطاب
از چوب موریانه زده است
یا از جوانهی رسته
بر آستانهی اتاق:
مرده را بکشید
زنده میشود!
خانه
زبانِ خودش را دارد
هم مذکر و مؤنث
هم صغیر و کبیر دارد و
جملههایی کوتاه و
مکثهایی بلند
شمرده و مواج
بر بند رخت
با لبان باد
حرف میزند.
بدان
بنده نیستی تو
فقط خدایت منم!
کوتاه و بلند
ـ بهجای خط و نقطه ـ
مورس میزند
و فقط من میشنوم
که قدیمیام
که زندانیِ گذشته و حالم
که گوشیام را
گاه و بیگاه
خاموش میگذارم
تا با آینده حرف بزنم.