تفصیلی لازم نیست
فقط کلمهای بگو.
بگو: آب
تا بفهمم منظورت دریایی است
که راه میرفتیم بر ماسههایش.
موج
پیش میآمد
آشنایی میداد
رد میشد از روی پاهای ما و ارتباطی برقرار میکرد بیوصف،
که گرچه پاها به روی خود نمیآوردند
اما همراه با برگشتِ موج
میدویدند از شوق، تا تهِ دریا
تا قلبِ ستارههای دریایی.
بگو: شب
تا بفهمم منظورت پوششی از ماهوتِ سیاه است
که اتاق را
از روز جدا میکرد و برای ما
کاری باقی نمیگذاشت
جز مرورِ خوابهایمان.
تاریکی،
دیوارها را عقب میزد
جا باز میکرد برای آهوها
که با گردنهای عرقکرده
از راه میرسیدند،
برای بوتههای گلِ مروارید
که سوسو میزدند با چشمهایی مرکب،
برای بقیهی آشناهایمان هم:
اقیانوس و راهِشیری و بوتهی نارنج.
کلمهای بگو.
بگو: صبح
تا من بدانم، تمامِ شب
خواب داوودیهای سفید را دیدهای
دوباره
تمامِ شب.