شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

کلمه‌ای کافی است

تفصیلی لازم نیست
فقط کلمه‌ای بگو. 
بگو: آب
تا  بفهمم منظورت دریایی است
که راه می‌رفتیم بر ماسه‌هایش.
موج
پیش می‌آمد
آشنایی می‌داد
رد می‌شد از روی پاهای ما  و ارتباطی برقرار می‌کرد بی‌وصف،
که گرچه پاها به روی خود نمی‌آوردند
اما همراه با برگشتِ موج
         می‌دویدند از شوق، تا  تهِ دریا
                                 تا  قلبِ ستاره‌های دریایی.

بگو: شب
تا بفهمم منظورت پوششی از ماهوتِ سیاه است
که اتاق را
         از روز جدا می‌کرد و برای ما
کاری باقی نمی‌گذاشت
           جز مرورِ خواب‌هایمان.

تاریکی،
دیوارها را عقب می‌زد  
جا باز می‌کرد برای آهوها
که با گردن‌های عرق‌کرده
از راه می‌رسیدند،
برای بوته‌های گلِ مروارید   
           که سوسو می‌زدند با چشم‌هایی مرکب،
برای بقیه‌ی آشناهایمان هم:
           اقیانوس و راهِ‌شیری و بوته‌ی نارنج.

کلمه‌ای بگو.
بگو: صبح
تا من بدانم، تمامِ شب
        خواب داوودی‌های سفید را دیده‌ای
        دوباره
        تمامِ شب.

صفورا نیری

شعرها

در این‌جا گرد آمدیم

در این‌جا گرد آمدیم

فائزه امانی فرد

کبود قبر بود و نبودم کنار خودم

کبود قبر بود و نبودم کنار خودم

فهیمه جهان آبادی

گزارش یک جشن

گزارش یک جشن

ستار جانعلی‌­پور

غزل بی خنده‌ات آرایه‌ای دلخواه کم دارد

غزل بی خنده‌ات آرایه‌ای دلخواه کم دارد

احد متقیان فر