...
من از پستان گاماسیاب نوشیده ام
بر قلم دوش پراو نشسته ام
و زیرسایهی بلوط ها قد کشیدم
ته مانده ی جنگ
دهانم را تلخ می کند
یادگارِ فرهاد شیرین
دستمال ابریشمیام
بیش از رقص ها
شریک اشک هایم است
دیریست دو مار
از سر ستیهندگی و بطالت
مغز جوانانم را می خورند
و غبار
این مهمان ناخوانده
چهره ی اندوهناکم را نمیان تر می سازد
پا بر ترازو که بگذارم
وزن غم هزار برابر شادیست