شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

با این‌که کور نمی‌شوم

با این‌که کور نمی‌شوم / آفتاب را دیده باشم
از همین پشت‌ها بالا– بالا آمد
و همان‌جا که باید هر روز خدا همیشه

با این‌که زنم عطسه کرد و من ننشستم/ زدم بیرون
و بیرون زد یک ماشین به من و من که می‌مردم
راننده‌ی خاک بر سر به عطسه‌ی زنش
خندیده بود و 
با همش چرنده این حرف‌های مفت
یک لب هم شاید گرفته بود مثل من / و من
که داشت کم‌کم تمام می‌کرد
به تأویل لبخندش نشستم که کار از لب گرفتن
به باز کردن دگمه‌های پیراهن اگر رسیده بود
و فکر می‌کنم رسیده بود که راننده بیرون نزد
و من که زدم بیرون هیچ ماشینی به من نزد و من/ نمردم
یا فکر می‌کنم که بیرون نزدم و شاید کار من هم 
به جاهای باریک رسیده بود و با این‌که کور نمی‌شوم
چرا خالی ببندم
که آفتاب از همین پشت‌ها بالا- بالا بیاید
و همان‌جا که باید هر روز خدا همیشه...

ابراهیم رزم‌آرا

شعرها

حقیقت دارد

حقیقت دارد

حامد رحمتی

برهنه ات به خانه می آید

برهنه ات به خانه می آید

فهیمه جهان آبادی

فهرستِ خونی

فهرستِ خونی

امین رجبیان

زیرپوست شهر

زیرپوست شهر

محمود معتقدی