کنارِ تو پُرم از هر چه شعرِ ناممکن
غزل، سپید و ترانه، لطیف، تلخ و خشن
کنارِ تو پُرم، اما چقدر تنهایم
و این «چقدرِ» عجیب، این «چقدرِ» ناممکن:
چقدر شعر نوشتیم و التیام نیافت
غمِ جوانی و اندوهِ مانده در باطن
چقدر شعر نوشتیم و عشق را... مُردیم
غزل عوض شد، تنها و بیپناه شدیم
«چه زهرمار گواراست از تو نوشیدن»
چه زخمخوردن خوب است، بهترینِ خائن
غریبهام وسطِ کوچهها، دوباره چراغ
دوباره تکرارِ رنجبردنِ دیوژن
تو رفتهای و کسی مثلِ من درونِ من است
کسی غریب که انگار باز هم ضامن
...کشیده و غمِ چندینوچندسالهی من
دوباره در دلِ تنگم، دوباره شد ساکن
دلم غریب، دلم تنگ، چشم بر در ماند
دلت برایِ دلم تنگ میشود، مؤمن؟
به روزمرگیِ بی تو بردهای من را
به درد، بغض، سکوت و به بستهی ژلوفن
و زندگی که بدونِ تو صحنهای تلخ است
شبیهِ تانگویِ تنها، پاریس، تلخیِ سِن
چه زندگیِ بدی، تانکها، منِ تنها
هزارونهصدوهشتادونه، تیانآنمن
تو نیستی و زمین در کفن فرو رفته
و من کلاغی تنها نشسته بر آنتن
تو نیستی و زمان چاقوییست کُند که بر
گلویِ من میرقصد همیشه، اسلوموشن
همیشه در دهنم خاک خاک میریزد
همیشه پشتِسرم خنده میکند یک جن
... که در غیابِ تو در هر اتاق میرقصد
و شرحِحالم را اینچنین نوشته: که ژن...
... دهپوش بود، رفیقی نداشت، شاعر بود
در این سکونتِ غمناک زیرِ ماسه و شن