شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

پیراهن‌هایمان را دادیم به کارگران

پیراهن‌هایمان را دادیم به کارگران
تا لکه‌های خون
به کشف معادن گمشده کمک کنند.
آن روز 
دختران روستا
برای سربازان گل فرستادند
و بعد که به خانه برگشتند
غیبشان زد.
تاریخ این روستا
به حرف‌های کدخدا وابسته است
و چند سوار
که هیچ‌وقت
جنسیتشان را فاش نکردند.
تو به‌شکلِ غریزی
به رودخانه‌ها
به ماهی‌ها
و به زیبایی این کارگران لبخند می‌زنی
که شبیه شده‌اند
به رقص مادیان‌های روی دیوار.
شاید این بار
با اشاره‌ی انگشتانت
تکلیف چیزهای بیش‌تری را روشن کنیم
مثلاً تکلیف این زن‌ها
که با موهای ریخته فریاد می‌زنند
که پوستشان شبیه حلبچه شده است
و دست‌هایشان زیباتر از روزهای قبل...
فکر می‌کنم
اگر ناخن‌های تو را
به قابله‌ای نشان می‌دادیم
شاید این بار می‌فهمیدیم
در خیابان‌های شهر
چگونه می‌شود با این‌همه جمعیت

گل‌های بیش‌تری را
به سربازان تعارف کرد.

جلیل الیاسی

شعرها

آزادی و تو

آزادی و تو

بیژن الهی

فَروَرگانِ چشمِ تو 

فَروَرگانِ چشمِ تو 

نازنین آیگانی

مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر

مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر

جواد محمدی فارسانی

گُنگ

گُنگ

سیدعلی صالحی