شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

پرندگی

پرنده‌ها معنای غم را نمی‌فهمند 
به اعتقاد پرنده‌ها اگر پرنده‌ای رفته خوب...
رفت

پرنده‌ها هم را نمی‌دانند
پرنده‌ها 
نام هم را 
غم را نمی‌فهمند

- یک بار 
یک‌دسته مرغ
قبل از این‌که بمیرند
یک سال تمام
توی سوله زندگی می‌کردند
و هر کدام هم را
مرغ صدا می‌کرد
«مرغ‌ جان، خوبی؟
مرغ جان، بنشین
مرغ جان، باور کن
مرغ جان، ساکت باش.»
و تا مردند
ه‍یچ‌کدام هم را نمی‌شناختند

ـ مثل من که فقط از دنیا فهمیدم
که اسم شما آدم است همه
و من 
احتمالاً چیز دیگری هستم

ـ رعد از فلاش خسته بود
رعد از تلاش خسته بود
و هر چه فریاد زد آن شب
باران نمی‌شد.
 

علی اخوان کرباسی

تک نگاری

نقش کتیبه ها

نقش کتیبه ها

ساتیار فرج زاده

گل فندق

گل فندق

کیوان نریمانی

شعرها

آزارِ تازه

آزارِ تازه

محمدعلی بهمنی

باران‌ها

باران‌ها

محمد ویسی

نفست را حبس کن

نفست را حبس کن

محمد شیرازی

شانم داوەتە بەر خۆر و

شانم داوەتە بەر خۆر و

میلاد امان الهی