شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

نقشه‌ کشیدم

...

نقشه‌ کشیدم
که بروم از این دستِ بی‌علاج
در همین ساعت،
استخوان خواهش کرد
کمی بیش‌تر بمانم...
بمانم کمی بیش‌تر زحمت بدهم‌
به دیدن
به یاد بود عکس و
وقت اکبر

خاک را با آن اندام کشیده و اجساد خمیده می‌شناختم
خشکیده بود
در کنار و شانه‌به‌شانه‌ی آن درخت
درون عکس
درونی‌ترین عکس عالم بود
تمام‌رخ
هم‌چون ماهی که لکه می‌پراند از شدت وحشت
آن روبه‌رو
ایستاده بود
آماده و کشتن نبض در دست

کششی داشت خاک
که ترک برداشت لب
از شدت جاذبه
پایین دادم خشک‌خشک
یک مشت خاطره:
قرص ایستادم و
رفته‌ام از دست!
رفتم 
به فکر
یک نقشه‌ی دیگر کشیدم؛
می‌خواستم طوری بمیرم
که به خاک زحمت ندهم
بمانم بر لبه‌ی تند و تیز دنیا و
بسوزانم دهن به دهن هر چه هست!
روی لب...
لب محشر!
چه لبیدنی!
بچرخیم بر همین مدار عقرب
که در انتها
این است عکس دمِ در عقرب
عکس مانده از آن ساعت!

آرش رضایی

تک نگاری

شعرها

پنج شعر از محمد منافی

پنج شعر از محمد منافی

محمد منافی

مگس

مگس

علیرضا آبیز

اندوه انبوه

اندوه انبوه

دریا لیراوی

به جرم شانس نیاوردن

به جرم شانس نیاوردن

فرزین منصوری