سلام به پوست
سلام به استخوان
سلام به آن یکوجب تنهایی
در قفسِ سینه...
به ظلم عظیم خورشید تعظیم
که میسوزاند برای بقا
به زلف درخت
که میپیچد بهسمتِ باد
هر جا
انسان تنهایی نامحدودیست
با منظرهای رو به حیاط
رو به یکدستی دیوار
سلام به ظلمت
که بیاندازه سخاوتمند است
در چشماندازی یکسان...
سلام کردیم و خانه خالی بود
تنهایی چیدمان چند کتاب است در سکوت اتاق
تنهایی چکیدن آب است در ریخت مجسم اتاق
تنهایی صدای تقهای در آجر است
که به اصرار میسنجد سختی دیوار!
انسان تنها در چیزهای نامحدود
آشکار است
انسان تنها در اصرار اشیا به سکوت
آشکار است
و انسان مدام
میسنجد سرعت تنهایی را
در فاصلهی دو جسم سخت
در آسمان