چقدر این دل بیدستوپا زمین بخورد
چقدر له شود و فحشِ نقطهچین بخورد
پرندههاش بمیرند توی تخمکهاش
دوباره نیش از ماری در آستین بخورد
دو تا پیالهی چشمانش اشک و خون بشوند
کمی بنوشد از آن و کمی از این بخورد
و بعد توی خیالش تو را بغل کند و
سکوت دامنش از رقص با تو چین بخورد
غروبها که هوا میرود خنک بشود
کمی کنار تو کاهوـسکنجبین بخورد
و بعد که همهجا بیچراغ و آینه* شد
هزار بوسه به لبهای شرمگین بخورد
**
... غم از نمای درشتش به من رسیده و کاش
که سنگ بر عدسیهای دوربین بخورد