...
دنبالت هستم
در این عصر
که خلوت است و آدمکش
این عصر
که بمب میترکد و چشم در حدقه از لغزش بازمیماند
دنبالت هستم
بدون شناسنامه
گذرنامه
تابعیت
بدون زمان و مکان
درخششی آنی و رنگباختن در سیاهی ابرهای موذی
قطرهایی اشک آن لحظه که از چانه میافتد.
اما
دنبالت هستم
در تراشهی استخوان گردن
روی عریانی شانهها و بازوها و ساعدها
در لبهی پرتگاهِ صعب و صورتی پستان
تاب میخورم در این درهی متروک
موهایم شبیه قوشی قهوهای سرب هوا را میشکافد و اوج میگیرد
ناخن به لمبرهای سوختهی خورشید میسایم
سینه به سینهی لاجورد آسمان
دنبالت هستم