حال دلم از چشمها پیداست، میبینی؟
تنهاییام افزونتر از اینهاست، میبینی؟
تنهاییام در وسعت هر قطرهی اشکام
دریاتر از دریاتر از دریاست، میبینی؟
دیگر نگو لب باز کن حرفی بزن وقتی-
در وصف من آیینه هم گویاست، میبینی؟
روی پلِ هر سو سیاهی مانده، احوالاش
مانند مرد خستهی شبپاست، میبینی؟[1]
سیمرغها را پر بده ای زخم وامانده!
این شاهنامه آخرش این جاست! میبینی!
روزی ولی تنهاییام هم میرود از من
وقتی که گَرد رفتنش برخاست، میبینی!
[1] - اشاره به شعر "کار شبپا" از نیما یوشیج