بگویند هر جایی
و دیگران
دیگرانند
بگذار باد باشم
خیز بردارم میانِ موهات
ورق بزنم
دفترها را
میانِ خاطراتِ مگو
کتابها را
لابهلایِ تجربهی زیستن
وَ قاصدکها را به سویت روانه کنم
وَ علفزارهایِ دشتِ قلبات را تکان دهم
برقصم رویِ لبهات
و تو هُرمِ خوشِ صدایت را بر تنام بپاشی.
بگذار باد باشم
نگو بمان
ماندنم رسوایی است که پس از قرنها جنگها را زایید و طفلهایمان لبخندها را هی حواله میکنند.
بگذار باد باشم
از پنجرهها
از درز دیوارها
از شکافِ سقفها
سرک بکشم به درون آدمها
و درِ گوشات
از رازهاشان
قصهها ببافم
بگذار باد باشم
که نتوانم گمات کنم
که نتوانی پنهان شوی
که همیشه باشی
که عطرِ تو را بذرپاشی کنم در خاکِ قلبها
و ابرهایِ آبستن
ببارند
ببارند.