پرچمم را که زمین بگذارم
درختها از باغ برمیگردند
به تابوتهایی شناور بر آب
ماه در تاریکی اقیانوسها فروخواهد رفت
باد دیگر بازیگاهها و نهانگاههای گذشتهی خود را نمیشناسد
شعر جادهی ابریشم است
که میرود تا به پروانهای مرده در اتاق بینجامد
و من زنی دیوانهام
در اردوگاه
که برای پرندگان وعظ میکند
و همچنان این صلیب را سرخ میبیند!