روزی که باز میگردم
بی نفس
بی صدا
آن لحظه که می شوم
دیگری
در نگاه
آن سکوت
که هرگزم
نمی شکند
خود شعر دیگری ست.
در میانه ی دو هرگز،شکفتم.
خواندم
دیدم
سرودم
در امتداد خیابانها دویدم
از تپه های چمن خیال
غلتیدم
از سرسره ی مقام
سریدم
اما
آیا واقعاً
باز می گردم؟
یا تجربه ی هرگز دیگری
زبانم را می کشد
سفر من
سفر شعر بود
از زبان
به زبان دیگری