شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

خون ریخت بر مثلثی که دنبال ضلع چهارمش بودم. پس روشن نشد، عصر. حتما ًخزعبلات بوده شب. وقتی به...

صبح شلوغ به شرجی می‌دود
جیغ ممتد دو زن و احتمال مرگ یکی
ـ آقای بارتلو که سر...

خورشید را برای آخرین بار تمیز می کنم

تا به خانه برگردم
دریا را با خودم ادامه...

شعرها

 ساکن یک جهان آواره

ساکن یک جهان آواره

فاطمه شمس

خوشه‌چین

خوشه‌چین

م. مؤید

فالگیر

فالگیر

محمدحسین بهرامیان

چیزی نمانده از قلبت 

چیزی نمانده از قلبت 

مرتضی بخشایش