شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سلول‌ها به فغان می‌آیند

1
گورگاه سایه نمناک سکوت
انجماد خون و خروش هوش
تاریک‌ترین سده تحمل یک لحظه
هفته‌های نایافتنی در تقویم
رخنه روز نمی‌پاید تا این‌جا و
                        می‌زاید شب‌ها از شب
ایستگاه پرت‌شدن از لبه‌ی هستی در خاطره‌ها
فرزندان گریه، شکیبائی، نومیدی
آفرین و نفرین را جز در من چه پناهی دارند؟
کودکان زیبای تفکر، نقش دور از خود را
دم‌به‌دم آبادان، ویران، آزادان می‌کردند
میان دو لبم رنج ممتد تاب‌آوری و تردید
بین دندان‌هایم می‌موید از ترکیدن تن، طاقتِ جان
می‌گوارم جمله‌ی ستم‌های روا بر فرزند انسان را 
رگ‌به‌رگ از فولاد و سیمان و وحشت بالا آمده‌ام
محبس رؤیای رهیدن با مأموران خلاص
خون جوشان می‌فسرد در من و
امید یک نفس دیگر.
برساخته‌ی جانورانی بودم خوگر با ویرانی
چهاردیواری من بهنانی خندستانی بر بیرون صدبار بتر.
2
گریه کرده‌ای نهانی
           در شبا شب سیمانی‌ام
از بیم آن‌که زبانت باز شود
             به نامی نهفتنی
                             در اجبار شبانه
گریه کرده‌ای
که زندگی‌ات
                     حرام و هدر شد
دختر
عطر خانه‌ات
عمر رفیقان
سرزمین مادر
گریه کرده‌ای در دلم
که آفتاب دیگر نخواهدت دید.
جز با درنگی بر سوراخ‌های خون‌فشان
و چهره‌ای
که دیگر گویای آن که بودی نیست.
3
اندیشناک می‌نشینی ساعت‌ها
بی‌قرار راه می‌روی ساعت‌ها
وقت و بی‌وقت
                               در من
                               حصار تنگ و تاریکی
نه شب، نه روز را
می پیمایی رنجور
                         در فکر آنچه می‌توانستی کرد
                          و هر چه نباید می‌کردی
اندیشناک دراز می‌کشی
خواب و
آرام و
دنیا
چقدر از تو دور شده است. 
دورتر از آن آوا
که با هربار نامیدنت
زاده می‌شدی
از گل‌ها
جنون
از آفاق لذت.
4
زیستگاه عفونت ساس و تیفوس
یادگاه تجاوز و تازیانه
قرارگاه بی‌قراری ذهن اهانت‌شده
انتهای امید، ته خیال‌های ناممکن
به تو نگاه می‌کنم در ظلمت
که در آغوشم بی‌تابی، بی‌توان
یک ماه، یک سال و چند سال
ای فراموش از خاطر هر که می‌شناختت
که خود را هم فراموش کرده‌ای!
از خاطر برده‌ای
دنیا پیش از این‌جا
                       چه بود و
                          چه خواهد شد.
حیران در ایستگاه ماندن
که با نیستان تفاوتی ندارد.
از سی‌سالگی رسیده‌ای به نزدیک شصت
می‌دانی که در این فاصله
چه بارها مردنت را آزموده‌ای
پسامرگت را انتظار می‌بری
تا پس‌مانده‌ی شجاعت را
به رخ شلیک کلوخ و خاکستر بکشی
چنین فرصتی همیشه در سنگستان به کار نیست
این‌جا بر همین زمخت سرد بی‌منفذ
هم‌چون پرزدار ساکتی که گاهی بین انگشتانت می‌خزید
له خواهی شد
نگهبانان  بارو
انهدام هر چه نام‌و‌نشان را
جبران نام نداشته‌شان
                                  می‌پندارند.
5
پُر می‌شوم از یک تن و 
خالی می‌شوم دیر یا زود.
از او
از من
که بی آن‌ها چیستم
گرچه آن‌ها با من
چیستی را بارها فراموشیده‌اند.
می‌آورندش در من.
می‌ماند چند روزی، سالی، عمری
می‌برندش گاه به
سردار و تاریک‌ترین
شاید بسته‌تر از من
تا در من است.
سلولی‌ست درون سلول
هیچی درون پوچ
این‌جا
نه اوست نه غیر از خودش
ماهر دو از ظلمت آکنده‌ایم
هر دو از ظلمی که نام ما بدان مبتلاست
سیمان محدود به فولاد
می‌پندارند زنده به گوران
که ما
اتاق‌های خوف و عذاب
از سرگذشت جز جهالت بهره ‌نداشته‌ایم.
ما در مصاحبت اجباری
دیگر اتاقکی عادی نیستیم
هر کس که آمده و رفته
جزئی از وجودش را به ما بخشیده
در فضای تاریک نفس‌گیرمان
آزادی، ادراک، آرزو بیم و امید
هوایی دائم چرخان است.
6
با چشم‌های سنگی
با هوش سیمانی‌ام در سر آن دختر شنیدم
این مرده‌واران، مرداران
يوف!
زندگی‌ام را پس می‌گیرم
شاید
زندگی‌مان را پس می‌گیریم
حتماً
مرگ هم نمی‌تواند زندگی از ما دریغ کند.
ما هر یکی
به تن خویش ذات زندگی هستیم
آینه‌داران مردگانی
فقط به تأخیر می‌اندازند.
شادمانی همگانی را
چون این تیره‌تر شب
که فاصله انداخته‌ست
بین دو خورشید

جواد مجابی

تک نگاری

شعرها

مرگ، برهنه و تنها در زیر صاعقه

مرگ، برهنه و تنها در زیر صاعقه

اقبال معتضدی

پس اگر ناپدید نمی‌شوم

پس اگر ناپدید نمی‌شوم

محمد انتظاری

سرگشته را دیگر خیال گم شدن نیست

سرگشته را دیگر خیال گم شدن نیست

مریم حاج محمدی

در ساعات معینی از شبانه‌روز

در ساعات معینی از شبانه‌روز

مظاهر شهامت