بیآنکه به سفر بروم
از دهها کشتی همزمان پیاده شده/میشوم
در بندرگاههای مختلف و
در غروب معمولاً!
لوند نیست قدبلند است و به دخترسالی میزند این سایه!
در مه پیدا نیست اگرچه صورت و چشمهای،
صورت و چشمهاشان همه!
حدس برای زدن (حدسزدن) رقم زده شده در ممکنات!
ممکن است مرا ببرند به خانههاشان
در بندرگاههای مختلف و همزمان
نان و نمکی هم شاید!
هر بندری غروب بهخصوصی دارد که به دخترسالی میزند و زنسالی
من مخصوصِ غروبهایِ بندرگاههای
مختلفاندرمختلفی هستم!
به سفر نرفته و نمیروم و
اصلاً و اصلاً/ صفر!
گهوارهام از از بیست پر است!
کشتیهای کاغذی و قطارهای کودکی دارد
اماکن سیار دارد
و جنگندههای فرضی هیجانآورترند!
دلم به تو تو تو به شین و م و الف
بله! قدری خوش است!
به شمایی که میشناسمتان خوب
خوبید آنقدر که غروبید آنقدر!
نصف کالبدم اینجا باشد و
ده جا باشد و هم همزمان!
رفت ولی همزمان به پنجشش و ده جا رفت!
به غروبهای نوبهنو که به دیدار میآیند
بگویید که
و همان
از منظر دیگر نیز همین است و همان
با عینکی که به پیشوازش میبرد مرا
سوارکاران و یکی دیگر
پشتسر انداخته بودند مسافتها را
جدا کرد مرا از بقیه (با لب پایین شمرد و یکصد و چندین نفر میشدم
گفت تو همان یکنفری) با هر دو لب
بده گفت و گرفت
و آه گرفتن گرفت!
شعر معاصر نرینهسالار بود!
آزادی هم خودش را انداخت وسط
نفس میکشید با سوراخهایی که بر تن داشت
جایی برای سکناگزیدنش پیدا میکردم باید!
دیگر سه نفر بودیم و
شب قبل از اعدام بود و
شُرشُر آب بود و شُر شُر شُر آب!