شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

در دلم زنی از قدیم رخت می‎شوید

...

در دلم زنی از قدیم رخت می‎شوید
که درشتی رگ‌هاش به اتصالات مغزم راه می‎برند
از پیچ هر جاده‎ای که می‎گذرم
به او می‏گویم
دست نگه‎دار
ما به فردا نیازی مبرم داریم
این تاریخ چیز غریبی نیست
همین تویی که دست برنمی‎داری
خزه از گیس‎های راه گرفته
رکود بلعنده
صبح به‌خیر
تکرارِ تکرارِ تکراری
بی‎اندازه از تو بیزارم
و زنی قدیمی در دلم دست‎بردار نیست
تکراری
پیچ دره‎ای را نپیچیم، برویم، چه می‌شود؟
بی‌تکرار
این دلشور نه
جابه‎جایی لایه‎های پنهان زمین است
ما به‌زودی می‎غلتیم در عصری از دلسردی
و تکرار پارینه‎های سنگی
از خودم می‎پرسم می‏خواهم چه بگویم
سنگی می‎خورد ته چاهی که انتهاش انگار 
عمیقاً به هیج کجا بند نیست
اما ته دارد و آن ته منم
باز از خودم می‎پرسم
این بار مردی را صدا می‎زنم که نیست
جای خالی چشم‏ها
در کاسه‏هایی از سر
و کلاغی هم‌جوار چشمک می‎زند
و باز از خودم می‎پرسم
روی فرشی ایرانی
زنی از قدیم گره در گره
کور
مرا زده است
از خودم می‎پرسم
هنوز بلند نشده‌ام
به این‌همه بلندی و پستی
چه ظلماتی است میان ما در دالان‎های نئون
چه اندازه خودم را دوست دارم که زنده می‎مانم
و گلویم را به تارهای صوتی همگانی وصل می‎کنم
به راه‎های عمومی
به همگانی
خودم را به‌زور وصل می‎کنم
به احجامی که شکلی از رگ‏های درشت پشت‌سر است
به تو که نه بودی نه پاره‌پاره از تنی جدا
خودم را وصل نگه می‎دارم به ما
به گناه
ته این چاه
منم و صدای گلویم اورادی تکراری است
در ترجمان الواحی از فلز
هیچ شگفتی تازه‎ای ندارم
جز این‌که زنده‎ام
در مقدمه‌ی هر چیز
در پیشاگفتارها
به اتصالاتی همگانی به سیم‏های رابط و سائق
هم‌جوار دو چشم از کلاغ
 

کبوتر ارشدی

تک نگاری

شعرها

گریه نکن بانو

گریه نکن بانو

بهمن مهرابی

تیمارستان

تیمارستان

ستار جانعلی‌­پور

به قلم

به قلم

نگین فرهود

کابوس

کابوس

امیربهادر کریمی