...
از من بخواه سرد کنم آفتاب را
یا سرکشم تمامی حجم سراب را
با من بگو حرام کنم صد شبِ سیاه
بر چشمهای بیرمقِ خویش خواب را
اما نگو که از سرِ تزویر شب به شب
در استکانِ شیخ بنوشم شراب را
از من مخواه، آنکه به دریوزه وا کنم
در عرصهی مگس، پروبالِ عقاب را
یا تن دهم به معصیتی که فقیه شهر
بر قامتش کشیده لباسِ ثواب را
بوی تعفنش همهجا را گرفته است
هر چند بر خودش زده صد من گلاب را
یک شهر اگر به پاکی او معترف شوند
«دریا» صدا نمیکنم این منجلاب را
امید بستهام که سرم را دهد به باد
خرجِ شکم نمیکنم این شعر ناب را