...
بیا
مرا مقهور این فاصله کن
دستت را بگذار
به من نرسد
در این دورتری
به خود بیایم
به میروی
علیه پا
که دستدست میکند
در رفتن
بغل میکند فرار که نکردهام را
درشتی سنگینش بر دوش
تاب نمیآورد این شانه
من مردی را بغل میکنم که نیست.