شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

ای مزاحم روز

...

ای مزاحم روز
ای که خون مچاله‌ی ما 
در دست‌های توست
ای فاصله‌ی ما تا مرگ
ای که لباست شخصی‌ست
و یکی از آجرهای خانه‌ی ما تویی
من به استخوان‌های شکسته‌ام ایمان دارم
به قلب شکسته‌ام 
و این‌همه مزار که در سینه‌ی من است 
چه می‌خواستم جز خانه‌ای کوچک
مردی که سیگار نکشد
و شقیقه‌ای که فقط بنویسد
بنویسد
و این‌همه عزا را 
از تنمان در بیاورد
درخت‌ها را که می‌بریدی یادم هست
و ناخن‌ها 
ناخن‌ها را یادت هست؟
تو از صداهای نابرابر متولد شدی
از خون‌های پیوسته نابرابر 
و استعداد خاک را خفه کردی
نگاهت کردم
صورت سرمه‌ای‌ام از حرکت ایستاد 
و چشم‌های جوانم
ای تماماً شب در سقف‌های ضربدری
با دهان لهیده‌ی من چه خواهی کرد
با این زبان‌های چسبیده به آسفالت
با این‌همه آفتاب چه خواهی کرد
از یقه‌ی پیراهنت بیزارم
هوا ابری‌ست
شلیک کن 
شیهه بکش
ای اسبِ سیاه مرده!
 

معصومه  داوودآبادی

شعرها

 جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

بابک دولتی

دو شعر ازفریبا الله وردی

دو شعر ازفریبا الله وردی

فریبا اله وردی زاده

پس و پیش‌تر از آن‌که ببینمت 

پس و پیش‌تر از آن‌که ببینمت 

مهدی ریحانی

پیشواز

پیشواز

محمد رضا روزبه