شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

بی‌آن‌که به تو فکر کرده باشم

...

بی‌آن‌که به تو فکر کرده باشم
به تو فکر می‌کنم!
آن‌قدر که در خودم جایی برای ماندن نمی‌ماند...
به تو فکر می‌کنم
و خیالم چند خیابان دورتر 
تو را در آغوش می‌گیرد
در فاصله‌ی دستم تا پوستت
هزار تکه می‌شوم
تکه‌های کوچکم را باد می‌برد
تکه‌های بزرگم اما شعر می‌شوند
و به خانه برمی‌گردند،
چیزی در من خالی‌ شده است
چیزی در من نیست
و این قلب و خون و استخوان 
تنها فضای تو را اشغال کرده‌اند،
این روزها شبیه شعبده‌بازی شده‌ام
که خودش را در کلاهش پنهان کرده است،
مشتم را باز می‌کنم
جای انگشت در دستم خالی‌ست
جای خودم در تنم...
انگار نبودنت از خودم آغاز شده است
انگار هر بار به تو فکر می‌کنم
قسمتی از من کم می‌شود
آن‌قدر که می‌ترسم چشمم را ببندم
و جای دو حفره‌ی خالی بر صورتم ظاهر شود!
فراموشی همیشه از چیزهای کوچک آغاز می‌شود
از پوست به استخوان می‌رسد
از چشم به سر...
و آن‌قدر می‌ماند
تا حافظه‌ی تمام اشیا تمام شود
شبیه ماه 
که بارها به‌جای تو نشسته است
شبیه سایه‌ام
که بارها به‌جایت در آغوش کشیده‌ام
شبیه خودم
که بارها با تو اشتباه گرفته‌ام.
 

دیار مردان‌بگی

شعرها

ظلم، چاقوی تیز آخته‌ای‌ست روی مردم کشیده کبّاده

ظلم، چاقوی تیز آخته‌ای‌ست روی مردم کشیده کبّاده

پوریا سوری

زمان بسته‌ست از رو باز هم امروز شمشیری

زمان بسته‌ست از رو باز هم امروز شمشیری

هادی خور شاهیان

رنگی بر دهان مرده ام بزن

رنگی بر دهان مرده ام بزن

فهیمه جهان آبادی

تا بوده

تا بوده

سیدعلی صالحی

ویدئو