...
پیش از مردنت
بوسیدمت
حالا با دهان خودم گریه میکنم
با دهان تو مینویسم
زندهام روی لبهایم
زندهای مشغول به پیچیدن باند
پرستاری از کلمات
و دوختن لبهای وراج زخمها.
دهان باز میکنی
خون میپاشد
و من مادر وسواسی زخمها
دستمال میچرخانم
تمیز میکنم
سفیدکنندهها، بوها، بیمارستانها
و تو هرگز
و تو هرگز هرگز
از کلمه دست نخواهی کشید
چرا که تنها در لبانت زندهای
و مردگان بیساعت
مردگان بیزمان
هزاران سال قصه میگویند
کلمات در جمجمهام میپیچد
و مثل آب دهان مردگان
چکهچکه میریزم
و پاک میکنم
لکهها را به نوبت
به صف
دستها روی شانههای هم
و زخمها
پوشیده
سرمهای
و دهانها همه کودک
و دهانها همه گوینده
و آوازها همه بسیار
و کودکان
کودکان مرده
همه قرمز