برادر عزیزم …شعر شما را خواندم
نوشته بودید:
چراغ میسوزد و میآموزد
درس میخواند دانشجو که دودی چراغ بوده
کتاب قرض بگیرد و تا سحر
پس نمیبرد / نمیدهد
یکی بیاید و هر چه نوشته
سر کوچه خوابگاه یا خبرش را بیاورند
دیدم که پشت جلد و تلق و شیرازه
و روی سقف و زیر موکت و در حاشیهی شکستگی در نوشته بودید:
چند نفر رفته بودند روی تخت بالایی و دل پُری داشتند
و از تهماندههای سلف کف راهرو تاریک میترسیدند
سحری بلند شویم یا نشویم؟ پاس میشویم یا کشته؟
از کانال کولر بدهند تو... دود
هول جنگ بیفتد توی سرشان بنگ
و با اینهمه سروصدا
همینکه دو تا کلمه را به هم میکوبند میخوابند
در متن شعر دیدم دو تا کلمه جفت و طاق
دو تا ماشین را در که میدان انقلاب به هم میخورند و
سروصدا برای یک ثانیه
ممکن است قطع شود
یک دایره با قلم قرمز در حاشیهی کاغذ به سهو یا به عمد
دو تا کلمه را پس میزند و
دوستش را از آنور خیابان صدا میزند: ـ علی!
بده ببرم تا سحر برایت میآورم یا خبرش را خواهی شنید
چراغ میسوزد و میآموزد
آدمی که آویخته به لیوان آب انار... در گوشه میدان
در گوشهی تالار اصلی با انگشتهای قفلشده بر چاک آن گلو
از آنطرف بیا
آن گلوی بلوری پر آب را
از ده دهان دوست مثله و پاره در بیابان بین راه بقاپ و بالا بگیر
و تیر طلب
نوشته بودید در هنگام قرائت این شعر
برگرد بهسمت مجسمهی فردوسی و بخوان:
الوان آب انار... عروس دودی میدان و... زنجیر دور هیکل دو تا کلمهست
در آن هجده شبی... که از دروازه دخول کردند
همان شبی که زخم شما موزه بوده است.
درس میخوانند و اشک میریزند …بچههای اتاق چارطاق
از رو میخواند از مرور... و خط عابر جریمهی جمهور بر کمر ناصر
میدهند تو از کانال کولر... دود
میافتد توی ساق پاش بنگ
هولش میگیرد