تکهتکههایم را
از زیر خوابهایم بیرون میکشم
معدنی که نفسهایش پر از میل انفجار بود
تکههای جواهر را تخریب کرده است
ذرات نفسهایش را هر جا که باشد، پیدا کنم
هیچ نشانهای برای شناسایی نیاز نیست
تکهتکه خوابهایم را
بهدنبال تعبیری کنار هم میچینم
عشقی که میخواست سرنوشت غنیسازی را
در اتمهای قلبم تعیین کند
در ایهام کابوسی دور میشود
برای شناسایی نیاز به نشانهای نیست
پشت هایهای چشمهایم میایستم
گرگ و میش حدسهایم را پاک میکنم
لبخندی
جای بمب هستهای
خوابهایم را زیرورو میکند!