زنگ خانه مرا صدا میکرد
در دلم کودتا بهپا میکرد
چادرم کو؟ کجای خانه در است؟
شانهام کوه جابهجا میکرد
چرخ میخورد و دست میسایید
موی میبست و باز وا میکرد
حال خوبی نداشت با زحمت
خنده و گریه را جدا میکرد
پشت در زندگیش یخ کرده
آینه با خودش چهها میکرد
لکنتی بر زبان قفل و کلید
گیر میکرد و پابهپا میکرد
پشت در هیچکس نبود اما
زنگ خانه مرا صدا میکرد