...
روی تختی که پر از دلهرهی بیداریست
زندگی تازهترین حالت ناهنجاریست!
بارها خورده به صخره سر امواج بلند
عشق سرخوردهی یکعمر ندانم کاریست
عمر باید برود... تا که سراغش بروند
عشق صندوقچهی گوشهی یک انباریست
بعدِ یکعمر رسیدم به تو و فهمیدم
مشکل عشق در این جامعه سختافزاریست!
بعدِ یکعمر رسیدم ولی افسوس چه دیر
دلسپردن سر پیری خودِ خودآزاریست!
هر چه دربارهی تو
هر چه دربارهی تو
هر چه دربارهی تو
هر چه دربارهی تو شعر نوشتم گفتند
ـ پشتسر ـ
شاعر خوبیست ولی درباریست!
آنقَدر خوشنقشی خالق توی هر کس هست!
حرفهی اصلی او مطمئناً معماریست!
بهتر آن است نفهمند که با هم هستیم
لذت عشق همین شیوهی پنهانکاریست!