لابهلای کلماتم
پیامبری پنهان کردهام
پیامبری که هزاران معجزهاش
اتاق را تنگ کرده
و دیگر جایی برای دراز کردن پاهایش نیست
بیایید
در این گرگومیش هوا
این کلمات را به آتش بکشیم
باد که بگذرد
از میان دود و خاکستر
مردی برمیخیزد
که در پوست شفافش
شبکهی سرخ رگهایش پیداست
مردی که دست راستش دانایی
و دست دیگرش شبیه شما زندگی میکند
لابهلای کلماتم
پیامبری پنهان کردهام
بیایید
این کلمات را به آتش بکشیم.