تو عطر میخک ِکوهی نشسته در نفَست
بهار بی که تو را بو کنم کناره گرفت
کسی نشست برای هزارمین دفعه
کنار گوشی ِ خاموش، هی شماره گرفت
تو صفر نهصد و چندی؟ تو یازده عددی
که قطع کرده مرا از تمامی ِ دنیا
نمیرسم به صدایت به لالهی گوشت
چقدر دور شدم از شمار ِآدمها
به پیچ زلف زنی فکر میکنم با درد
که بعدِ من به تو با عشوه زنگ خواهد زد
تو پشت ِ رُل به چراغی رسیدهای زرد است
کسی اتاق مرا تیره رنگ خواهد زد
تو خواستی بروم مثل لکلکی در برف
تو خواستی که نباشم حوالی ِ بامت
خدا کمک نکند از سرم بیفتد ، آه!
هوای عشق ،هوای بهاری نامت
به کوه میزنم از شدت پریشانی
به این حقیقتِ سنگین به قلهای بنبست
چه چاره ای؟چه بگویم؟ به قول ِسعدیِ جان
«رضای دوست مقدم بر اختیار من است»