شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

گنجشکی از من می‌پرد

گنجشکی از من می‌پرد
من که زنم یک زن
یک زن خودش یک وقت‌هایی می‌شود گنجشک!
یک مرد هم گاهی نمی‌داند چرا گنجشک‌ها را می‌پرانَد او فقط مرد است
من به یکی از شعرهایم می‌روم که بچه بودم، آخر شب بود
یک پیرمرد از شب‌نشینی داشت برمی‌گشت
عمداً جلوتر، اندکی مغرور
پشت سرش زن، قدری از او دور
من شرط می‌بندم جوان بودند هم 
 زن بچه‌هاشان را بغل می‌کرد
 اما مَرد...
می‌شد درختی که فقط گنجشک رویش می‌نویسم باشد
 اما او 
او یک مترسک بود !
...
می‌خواهم از این شعر برگردم
گنجشکی از من می‌پرد هر وقت دارم تند می‌آیم
شاید همین گنجشک
آن پیرمرد مبهمی باشد که واضح می‌پرد از من
از من که وقتی روسری را از سرم بردارم او را می‌پرانم زود
او را که روزی خود مترسک بود
...
اصلاً مگر گنجشک‌ها هم می‌پرند از هم‌؟!
کلاً تمام شعر را خط می‌زنم
کلاً.

لادن خدابنده

شعرها

آن‌جا که بادِ تفرقه، سرکوب می‌شود

آن‌جا که بادِ تفرقه، سرکوب می‌شود

جعفر درویشان

 عشق صورتی کاهگلی دارد

عشق صورتی کاهگلی دارد

مهدی اکبری فر

سیاهـْدار

سیاهـْدار

جمال‌الدین بزن

الماس

الماس

م. مؤید