یادمان مانده نمدهایت و زیلوهایت
رنگ انگشترت و رقص النگوهایت
چرخ خیاطیات افتاده ته انباری
ریخته روی زمین جعبهی ماکوهایت
قوریات مانده لبِ طاقچه در گرد و غبار
رفته از یاد کمد قیچی و الگوهایت
هر شب از سمت اتاق بغلی میآید
خشخش نایلون پارهی داروهایت
خانه عق میزند از بوی پماد و الکل
درد پیچیده به پاهایت و پهلوهایت
آسمانت سِرُمی بود که آرامآرام
آب میشد به چروکیدهی بازوهایت
دست دیوانهی لرزان پدر در مشتت
نفس آخر «یا ضامن آهو»هایت
شده مانند دوتا انبه که آویزانند
سیزدهسالگی کوچک لیموهایت
باز کودک شدم و خواست بجوشد در من
عسل کوهی خشکیدهی کندوهایت
توی این شهر پر از گرگ بیا خوابم کن
با تکاندادن گهوارهی زانوهایت
خواب دیدم که شکسته درِ صندوقچهات
نصف شب آمدهام دزدی گردوهایت
پس چه شد گُلگُلی روسری کودریات؟
پس چه شد کجشدهی مشکی ابروهایت؟
مُردی و خورد گره دور گلوی پسرت
رنج نوستالژی بافتهی موهایت
آمدم مثل همیشه سر خاکت مادر!
تا به گوشم بخورد سُرسُر جاروهایت