حالم بد است
بیش از آنکه بخواهم دستت را بگیرم
بگذارم روی سرم
تا دریابی تبم
سرخ و سوزان پشت دادهام به دیوارهای سفید
به آرامش مقنعه و روپوش پرستارها
و پزشکانی که تزریق میکنند
خون سردی را به شعاع دید
و منهرچند ساعت یکبار
و من هر ۸ ساعت یک قرص
و من هر ۱۲ ساعت یک قاشق
و من هر کار میکنم
نمیتوانم بالا نیاورم خودم را
در این محیط
عقربهها پایین نمیآورندم از فشار
نردبانها بالا نمیبرندم از ماه
پلهها متوقف نمینمایندم از مرض و مریض
چشم تا چشم کار میکند
رو به تزاید است همهچیز
الا امید
الا اصواتی که فرامیخوانند
صندلیها را به نوبت پای میز
به ترتیب دفترچه و نسخه و ویزیت
بی اعتبار از بیمه و تسویه و ترخیص
به هقهق کودکان و زوزهی آمبولانسهایی
که با تصویر سبقت میگیرند از ما
در بلندیهای رسانهای رقه و موصل،
کوبانی و عفرین
حالم بد است اینجا
و هر کجا که جز دیوار
هیچکس تکیهگاهی نیست
برای بیماری که
در سالنی سراسر سفید
انتظار میکشد مرگش را به تعجیل ....
از پلهها پایین میآیم
و نوبت میدهم به خودم زنی را که
در آغوش گرفته کودکش را از تشویش
حالم بد است و هیچچیز مرا بهبود نمیبخشد
حتی تو
که دستت را بر پیشانیام گذاشتهای بیتردید...