زمین آنقدرها گرد نمانده که
روی مهربان آینه را برگرداند طرفت
سرت را عقب بگیر
و به پنجرهای که تو را نمیشناسد آشنایی نده
سرت را عقب بگیر... تا
باد بوهای غریبه را لابهلای موهایت نچرخاند
شانههایت را گم کردهام
درست مثل بارانهای چکیده از گوشهی چتر
که تکلیفشان روشن نیست