میفشارم پلک
سایهای در بین میترکد
پراکنده درست به کار روییدن در رگها
تا صدا
اتصال شاخههای درهم نور در نشست سنجاقک
اینجاست
برگی و
قیام مردمکی در باد.
در باد
پسِ تو منظرهای
آینهای دوار
به درهمیدگی و به تخمیر
همهچیزی لبریز، میدود انگشت، میبندد مشت
نشت خواب میگردم کجاست:
در چهرهی دوستی، آشنایی، مشت وا شود
_انگشتهام در غروب_
سنجاقک رها شود.