شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

روز را اندک می‌شماری

روز را اندک می‌شماری
این روز‌، شب‌های زیادی با تو بوده 
مانند نقطه‌ای طولانی
چیزی که نیست 
چگونه گفته می‌شود؟
روزی که نیست، چگونه بارها و بارها کشته می‌شود؟
شبیه اولین بعد‌از‌ظهری که کشته شد
گلویش را گرفتم و از پنجره پرتابش کردم 
پرده را کشیدم 
صدای افتادنش را نشنوم 
و در ادامه هر چیز که نیست را 
بامداد و شامگاه و...
هربار پرده را کشیدم 
صدای چیزی که نیست را نشنوم 
پنجره‌ها کافی نبودند 
به دیوارها هم پرده کشیدم 
روز را آویختم به هر چیز
و بالای جنازه‌ی هر چیز
امضای خودم را گذاشتم 
و این همه روز و شب 
شبیه بی پایان 
چسبیده بودند به کاغذی سپید 
پرده‌ی سپید کنار می‌رفت و یک لیوان چای 
پرده‌ی سپید کشیده می‌شد و یک لیوان چای
روزی که نیست 
روزی که هرگز نیامده است 
اما نمی‌رود

علی جهانگیری

شعرها

رحیل

رحیل

بهاره فریس آبادی

از ما دو نفر

از ما دو نفر

سعدی گل‌بیانی

 از امید و ناامیدی

از امید و ناامیدی

عبدالعلی عظیمی

زخم در میان چاقوها

زخم در میان چاقوها

امیررضا وکیلی