نه دیگر روزگار از جنبل و جادو خبر دارد
و نه جادوگری از دستهی جارو خبر دارد
چه سود از گردی گردو و عقل گرد ما وقتی
که کرمی کوچک از بیمغزی گردو خبر دارد
نه ما از خانههای مومی هم باخبر هستیم
نه در ماه عسل زنبوری از کندو خبر دارد
دوباره یکنفر در ازدحام سایهها گم شد
ببینم بین ما آیا کسی از او خبر دارد؟!
سراغ خانهاش را میگرفتم شاعران گفتند
تمام کوچه از عطر گلِ شببو خبر دارد
که زندان است و
زندان دارد از او مرد میسازد!
وکیلش گفته از پروندهی بانو خبر دارد!
و تنها جرم او بوسیدنِ لبهای شوهر بود
که قاضی از شراب مانده در پستو خبر دارد
مبادا زیر لب هم گفته باشد دوستت دارم
که در وقت اشاره چشم از ابرو خبر دارد
و فردا، روزنامه، تیتر اول، بوسه در زنجیر
و از هر چه که آن سو بهتر از این سو خبر دارد!
دوباره دخمه و زن ، قصهی زندهبهگوریها
و خواجه لابد از زیر و بم یارو خبر دارد
زمین و اینهمه سوراخ و کرمِ مردمآزاری
به قول گربه آن تو رفته از آن تو خبر دارد
رگ ما بیخودی از فرط غیرت میزند بیرون
که حتی از گروهِ خون ما زالو خبر دارد
همیشه دور میدان زردها مشکوکتر هستند
که ترسو هرچه باشد از دل ترسو خبر دارد
عروسی و عزا فرقی ندارد
مرگ موروثی است
و قربانی خودش از نیّت چاقو خبر دارد
و تا روزی که احساس شما از ناف پایینتر
و عقل ما فقط بالاتر از زانو خبر دارد
همین آش و همین کاسهست
من مرده شما زنده
که گاهی ماست حتی از وجود مو خبر دارد!