تصویرها شد تیره در من آیینهام زنگار بسته
دل پردهیی از نیل و حسرت بر صحنهی دیدار بسته
میخانهی متروکِ بی نور از بادهنوشان مانده بس دور
دیرَنده بر تاق و رواقش هر عنکبوتی تار بسته
ای دل، چرا چندین خموشم کو آن لبِ شادیفروشم
اشکِ سبکجوشم رهِ خواب بر دیدهی بیدار بسته.
*
نوروز نزدیک است، ای زن! برخیز و نو کن جامه بر تن
همتای شاخ نسترن شو کاذین به هر دیوار بسته
فردا که سال دیگر آید در کار شو تا غم سرآید
بیچند و چون کامش برآید آن کس که دل در کار بسته
از عمر و هستی بهره برگیر کز این کمان چون بگذرد تیر
برگشتنش را نیست تدبیر کاینجا رهِ تکرار بسته
یاران یکدل کم نبودند رفتند و ره را آزمودند
سیمین پیِ ایشان گرفته وین آزمون را بار بسته.